بی عینک
مطهری با جانی آتش گرفته و سینهای سوخته...
گفتاری خواندنی از استاد رحیم پور ازغدی:
مطهری، شهید «معرفت» خود شد. متجدد نبود. زیرا اسلام را از بن، «همیشه جدید» می دانست. اسلام احتیاج به تجدید ندارد، کافی است صادقانه و عالمانه معرفی شود. چه، پویایی در ذات آن است، بی آنکه در اسلام، تعبیه کنیم تا اسلام را دینامیک کند! با اپیکورهای عالم سیاست که دین را شر عمده زندگی آدم می دانند، بی تعارف سخن گفت. شأن او، شأن چهره سازی برای اسلام نبود، چهره گشایی می کرد و بس.
در آثار عقلی او، حتی اگر وجه جدلی یا خطایی به کار رفته باشد، در شعاع واقع گویی و حق طلبی است و نه حسب غلبه و برتری جویی.
هرجا از فوائد دین گفته است، از «ابزار نگاری»، «کارکردگرایی» و «پراگماتیزم» بر حذر بوده و آن فواید را به حق و حقیقت «دین» ارائه داده و هرگز «فواید دین» را با گوهر و غرض دین، اشتباه نکرده است. نه عرفان را به مالیخولیازدگان و عشرت طلبان «عالم معنی!» وانهاد و نه فقه را به جامدان و حنابله فقاهت تفویض نمود. از «اسلام ذوالجناحین» (ترکیب فقه اصولگرا و اجتهادی با عرفان نیالوده و و غیررهبانی) گفت و میان «جهاد روزه» و «نماز شب» خطبه عقد خواند. دینی فکر می کرد، دینی احساس می کرد، دینی رفتار می کرد و به «روز» بود. مطهری به راستی «فقیه» و به راستی «معاصر» بود و در میان معاصرانی که فقیه نبودند، یا فقیهانی که معاصر نبودند، آن گوهر شب چراغ، غنیمتی بود!
او مایه های وفاق به دیگران را مهم می انگاشت اما نه چندان مهم که به فراغ یا فراق از «دین» بیارزد. رفیق شدن با دیگران نیکوست، انباشتن جمع خویش از دیگران، خواستنی است، آری، اما نه به بهای رقیق شدن معارف دین و مثله شدن پیکر مستوی القامه آن! مطهری، روح دین را پاس می داشت. چه اگر آن روح از مؤمنین قهر و با جامعه دینی متارکه کند، جسم دنی، بر شانه ها سنگینی می کند تا بر خاک افتد و استحاله یابد. نیز جسم دین را عزیز می داشت، چه هرکس با انسان، که «روحی در جسمی» است، از «روح بی جسم» اسلام بگوید، مقدمه می چیند تا اسلام را در صومعه حبس کند.
مطهری میان «اسلام انتزاعی» و «اسلام اجتماعی» داوری کرد، بی آنکه گوهر دین (تقرب به خدا) را پامال جامعه کند. ابعاد اجتماعی «عبادت و عبودیت» را به ابعاد فردی یا مناسکی «عبادت» ضمیمه کرد. درعین حال، دست مخاطب خویش را همواره بر نبض دین که در «معرفت و محبت به خدا» می زند، نگاه می داشت. به تعبیر روایت، چاپلوسی برای خدا که به قوای عقلانی برتر و به لطافت روح و اندیشه و قدرت «تجرید» در مع رفت ومحبت، نیازمند است و از هرکس بر نمی آید و غیرت بر ماسوای «حق»، از آن چیزهاست که در کمتر متفکری به هم می رسد تا بتواند شب، اشک او را در آورد و روز، خون جگر او را. اما مطهری خضوع شب را با غیرت رو زدرآمیخته و بر «عقل» خود چنان سخت گرفت که در گفتگو با مارکسیستها و پوزیتیویستها و از آن مهم تر، با «خط التقاط» تار مویی را شقه کند و بنیان مغالطه را بر اندازد.
کسانی که اسلام را ذهنی، شخصی و عبادی محض تعریف می کردند و معتقد بودند که مار کسیسم، علم زندگی است یا لیبرالیزم آبستن مدیریت علمی است و در تحویل «اسلام در صحنه» به «اسلام در صومعه» می کوشیدند، چرا از مطهری حساب می بردند؟ چرا نگاه مطهری را که چون الماس، می برید مزاحم می یافتند؟ چرا دقت نظر مطهری، غیرت مطهری و هوشیاری و فضل مطهری را مایه عذاب می یافتند؟ چرا او باید از سر راه برداشته می شد؟ کمی فکر کنیم.
متن کامل گفتار : http://rajanews.com/News/?28012